مینویسم برای دل

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۷۷ مطلب با موضوع «حرف دل» ثبت شده است

قهر خدا

دوشنبه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۵۸ ب.ظ

هر چقدر که بزرگتر می شدم

از تو دورتر، ولی تو به من نزدیک میشدی.

.

.

هر چقدر که تو از گناه های من رد شدی،من با اشتیاق به سمت ــِش رفتم!.

.

.

روزهایی که تو رو شناختم،سعی کردم،به سمتت بیام!
تا نزدیکی های قله هم رسیدم،اما نمیدونم چرا زیر پاهام خالی می شد

.

.

چرا من و تو هعی در حال رفت و آمد هستیم؟!

.

.

میدونم،می فهمم که ،هم دوسم داری،هم؛ازم ناراحت

اون روزهایی که نماز صبح هام قضا میشه،میدونم ناراحتی ازم

این روزها،دلم به گلدسته های مسجد خوشه،دستام و بگیر!

روضـه دیـجیـتـالـی

سه شنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۰۴ ق.ظ

مثلا 30 سال دیگه
یک روحانی

یا یه مداحی میره روضه بخونه:

«چند سال پیش بود،میگفتن یک آدمی بود
زیاد اهل نماز و خدا و پیغمبر نبود
وقتی ک مرد
دیدنش تو خواب
عجب جایگاهی داره تو بهشت

بهش گفتن فلانی تو ک تو دنیا بودی زیاد همچنینی تعریفی نبودی
چی شد الان اینجا،با این جایگاه هستی.

گفت،بعد مردنم ،داشتن می بردنم جهنم،آماده بودم برا عذاب الهی،یک دفعه گفتند نگهش دارین،این،تو دنیا ک بود،....
یک شب ک دلش گرفته بود،تو وبلاگش،یه پست نوشت،و با همون یه پست،دلش شکست

السلام علیک یا ابا عبداللَه....»

خدا حواسش هست،ما چیا نوشتیم دیگه نه؟


روضه دیجیتالی هم میشه دیگه،نمیشه؟
هوم؟

یا ربیع الانام...

يكشنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۲:۲۸ ب.ظ

ماه شعبان که می اومد
یه جور دلشوره ای عجیب می گرفتم
از زمونی که یادم دادن صــاحَـب داریم
همیشه حواسم به این بود که من اول سلام بدم
که نکنه یه وقت،به حضرت صاحب برسم و بی توجه از کنار شون رد بشم
به قول استاد عزیزم
میگفتند:ایشون در میان مردم است،او ما را می بیند و ما هم نیز
ولی ما.......

سلام آقای خوبی ها
سلام چراغونی کوچه ها
سلام ماه خوب شعبان.......
الــسـلام عـلـیــک یــا ربـیـع الـانــام...

گناه=ترس

چهارشنبه, ۲۵ فروردين ۱۳۹۵، ۰۴:۵۸ ب.ظ

روز هایی که پیکر های مطهر شــهــدای مدافع حرم رو می آوردند
بعضی از دوستان هم بین شــهـداء بودند
با این دوستان شــهــیـد تو خیلی از رزمایش های نظامی کنارشون بودم
جالب بود شخصیت شون
آدم های جالب را نمیشود با هیچ کسی مثال شون زد
این ها، کسانی بودند که بر ترس ــِ شون غلبه داشتند

و به نظر حقیر:

کسی که بتواند بر ترس ــَـ ش غلبه کند،می تواند از خیلی از گناه ها چشم پوشی کُنَد و این دو با هم رابطه مستقیمی دارند،بی شک!

من!از خودم ترسیدم!از سایه م!این بزرگترین گناه دنیا ست،از خود ترسیدن!

امان از این مَن ها...

دوشنبه, ۹ فروردين ۱۳۹۵، ۰۸:۵۸ ق.ظ

ما آدم های عجیبی هستیم!
خیلی عجیب!
تا جایی که گاهی اوقات یادمان می رود کجا و برای چه هدفی پا بر این عرصه وجود گذاشته ایم

از بس که دنبال مَن های متعددی هستیم
آخر سر هم گم می شویم در او های مختلف!
برای همین هم هست اوقات های بسیار،حوصله هیچکس را نداریم

باید بدانیم که هر کدام از ما باید مَن مخصوص به خودش را کشف کند!

وقتی که خودت رو پیدا کردی تازه می رسی به اول راه!



تو! من را پیدا کن!

من می شوم هو!

آزادی ماه

دوشنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۴، ۱۲:۵۸ ب.ظ

 ذات تو پر است از بی نهایت

اما من پر از محدودیت ام

اسم «آزادی» فقط برازنده ی توست

این «آزادی» که بشر به ارمغان آورده همه ش محدودیت است

دلخوش و غرق در بی بند و باری را می گوییم آزادی

واقعا بنشینیم

با خودمان خلوت کنیم

که بعد از «آزادی» بشری باز هم طمع نداریم؟

«آزادی» را من جور دیگری معنا میکنم

آزادی یعنی در بند هو!

ولا غیر...

من از آن روز که در بند توام آزادم

دنیای دل ـش

سه شنبه, ۲۷ بهمن ۱۳۹۴، ۰۳:۰۴ ب.ظ

سرگرم کار و دنیا و حقوق آخر ماه و .....

میدونی

این چیزها بیشتر آدم و زمینگیر می کنه تا مشتاق

مشتاق پروازی که در طول نوجوونی و جووانی دنبال ــش بودی!
پس غافل از قیل و قال دنیا باش
تا پر هات باز شن و بتونی اوج بگیری

حافظه ت و خالی کن از هر چی دنیایی و مادیاتِ

یکم با خودت خلوت کن!

«تو»یی چون «من» نیست!

جمعه, ۱۸ دی ۱۳۹۴، ۰۹:۵۵ ب.ظ

اینکه سال هاست دنبال «تو» یی چون «من» می گردم عجیب نیست

عجیب اینه که نتونستم «تو» یی چون «من» پیدا کنم

اصلا نمیشه!

عجیبِ

که

تنها، «تو»یی که می تواند چون «من» ی را تحمل کند

شاید راز آفریدن بنده هات هم «تو» میدونی که هیچ وقت تنهاشون نمیذاری

«تو» یی که می تواند «من» باشد

بنده هات نمی توانند «من» ی را تحمل کنند!

همین!

می بینی!مجبورم،بعضی از حرفام و به ID خودم بفرستم،نه بنده هات!

الهی شکر،که هستی خودت!

راهی که به تو باید ختم می شد...

دوشنبه, ۱۶ آذر ۱۳۹۴، ۰۱:۵۴ ب.ظ

در طول این سال هایی که در دومینوی وجودیم دنبال ــت می گشتم.
این بود که فهمیدم تا صبر و شکیبایی و خلوص نیت نداشته باشی به الی الله نخواهی رسید.

اما تو اون پیچ و خم هایی رو که به سختی گذروندم تا به تو برسم!
یه جاهایی بود که مونده بودم در باطل بودنش یا حق بودن!
یه جاهایی باید میرفتم اما موندم

یه زمان هایی باید صبر می کردم اما از کوره در رفتم

به یه کسایی نباید اعتماد می کردم اما اعتماد بیجا کردم

و هزار اشتباه دیگه ، اما تو بودی که نا امیدم نکردی

تو بودی  که نذاشتی غرق شم

آره!

تلاش هایی که کردم

نعمت هایی که بهم دادی باید به تـــــــــــــــو ختم می شد!
اما همچنان سر درگمم!

حیف!از اینکه راه و بهم نشون دادی اما دورت زدم!

لـذت  گــنــاه  و ازم بگیر...

اون روز ها!

سه شنبه, ۲۱ مهر ۱۳۹۴، ۱۰:۲۹ ق.ظ

- آقا* فردا شب تاسوعا ست بریم هیئت حاج آقا......؟

بعد یه نگاه معنادار به مادر قول رفتن و بهم داد،ولی بعد اینکه از مدرسه برگشتم!

اون روز تو مدرسه از شوق اینکه بریم هیئت حاج آقای.... تو حال خودم نبودم!

-----

کل مسیر و دویدم که زودتر برسم خونه!

دیدم آقام و مادر منتظرن،اولین هیئت خانوادگی مون بود که به پیشنهاد من می رفتیم

وقتی رسیدیم دم امامزاده،چشام قفل حرم شده بود!هوا هم ، تشنه برف بود شب سقا هم که بود،دیگه نور علی نور!

من رفتم یه زیارت و یه گوشه نشستم و آقام هم رفت ماشین جای مناسب پارک کنه!

--------------

پیرمردی آروم در گوش ام گفت مواظب باش جوون، جو هیئت نگیرتت!یه سری هم به گمنام ها هم بزن!

من نفهمیدم،برف بارید!

می سوخت سیمرغی....از هیزم غیرت!......

بعد ها!راه من از اون امامزاده و اون حاج آقا.... جدا شد!

ولی قصه ی من و تو هنوز هم ادامه داره آقاجان!

لطف تان مستدام باد

پی نوشت:

* آقام=بنابر احتیاط پدرمان را صدا می کنیم «آقآ»

* اون روزها= برمیگردد به سال های 85 یا 86