دستِ دل
رفت تو ایستگاه اتوبوس که بره حرم!
دلش رفت حرم اما خودش را در کوچه پس کوچه های حرم جا گذاشت!
جاموند مثل همیشه...
وقتی از حرم برگشت،دید،هنوز تو ایستگاه منتظره...منتظر ؟؟!
رفت تو ایستگاه اتوبوس که بره حرم!
دلش رفت حرم اما خودش را در کوچه پس کوچه های حرم جا گذاشت!
جاموند مثل همیشه...
وقتی از حرم برگشت،دید،هنوز تو ایستگاه منتظره...منتظر ؟؟!
سرم رو صندلی اتوبوس بود
چشام و بسته بودم از خستگی برگشت
باز که کردم هوا نیمه ابری بود و ترافیک راه
مونده بودم از سوژه بالا سرم عکس بگیرم یا نه؟!
ســـــــــــــوژه و کم رویی من و دوربین گوشی!
هه!
گرفتمش!
خیلی حرف داره تو خودش عکس پایین!
من و که برد به دوران بچه گیم،خونه مامان بزرگم،تابستونا،تو ایوون خونه شون،رو پای بابابزرگم که خوابیده بودم.....
شبیه شه!
نه؟!
ساعت 15:40 ظهر پنجشنبه
یه ظهر داغ تابستونی
بعد از دوره گردی تو خیابون ولیعصر
رسیدیم به ی ساندیویچی
آقا؟! دوتا کوکتل مخصوص لدفا؟!
نشستم و نشست رو به روم!
می گفتم و میگفت!
می خندید و خندیدم
دو تا قطره از نوشابه ی من چکه کرد رو میز!
به گمانم حرف دلش را نی به قوطی نوشابه گفت!
که شد شکل قلبی روی میز ....
راســــــــتی همسرت اگر همسفرت شد
میشوی بهشتی
استـــــــــــادم می فرمودند
همسر یعنی همســـــــــفر تا بهشـــــت....
از راه میانبر که رفت،خدای دلش را روی میز کافی شاپ جا گذاشت...