جرقه ی وصل
کنار ساحل که میرفتم!زمانی که بچه بودم،دنبال سنگ های چخماق می گشتم
خعلی دوست می داشتم ــشون
همین که می زدی بهم و جرقه میزد و منـــظــــــــــورمه!
امشب هم شب قدر بود!نه؟
خُدا؟! ی وقتایی اون جرقه هه نمیگیره!
روشن میشه دلم به اون جرقه هه اما گُر نمیگیره!
نمیخوام بگم!کمکم کن!اما دلم و به مِهْرِِت گره بزن! اون هم دائمی!
دل من آگاه است!، نظری خواهد کرد...