مینویسم برای دل

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

تلخی قهوه یا شیرینی قند چــایی؟

چهارشنبه, ۲۲ بهمن ۱۳۹۳، ۱۱:۱۵ ب.ظ

پست های من بیشتر تو تفکراتم کلید میخورن

مثل این پست!

این پستی رو که دارم مینویسم و احتمالا تا انتها برسه به دلم خواهد نشست

چــایی رو تعارف کرد سمت من!
برداشتم و با یه قند کنار نعلبکی،گذاشتمش روی میز
آدم رو به روی من داشت قهوه تلخ میخورد و من چــآیی رو شیرین با قند!
آدم رو به روی من با یه اخم با لذت قهوه تلخ ش و می نوشید و من با شیرینی قند دل بهم زن چاییم و مینوشیدم!

دارم ب این فکر می کنم آدم های تلخ و با یکم تندی و تلخی اخلاقش ون میشه با لذت تحملشون کرد!
چون اون لذتش، لذت صداقت و تلخیشون برای اینه که حرف حق برا همه مون تلخ ـــه!

اما شیرینی، دل و بهم میزنه مثل دروغ شیرینی که ممکنه نزدیک ترین فرد  تو زندگیت بهت بزنه تا جایگاهش و پیش تو حفظ کنه!،

گرفتی چی می خوام بگــــم؟

یا حق

باطن حق!

يكشنبه, ۵ بهمن ۱۳۹۳، ۰۸:۲۱ ب.ظ

دارم به این فکر می کنم
ک یه سری از حرف ها به سایز  وجودی ــِـ بعضی  از آدم های اطرافت نمیاد
حرف حق و درست و از کسایی باید شنید و قبول کرد که  وجود باطنی شون هم سایز اون حرف باشه...
.
.
.
این روزا حرف حق از دهن کسی ک از گزینش دلم رد شده رو قبول نمی کنم

استادم یه جمله داره ب نام دستکش مخملی رو دست چدنی

اول نیت طرفت و بشناس بعد حرف حق و ازش قبول کن!


حرف حق از دل مرده شیطانیت می کند...


والسلام



من مــقــلــد اســـتــادم هــســتــم
ســــــــایــــه اســـتـــادم مـــســـتــــــــدام....

یقه ی شیطان!

يكشنبه, ۲۱ دی ۱۳۹۳، ۰۶:۵۱ ب.ظ

نزدیک اذان مغرب بود
جلسه تموم شد

افطاری و گرفتیم و سوار ماشین شدیم ب سمت منزل...

تو ماشین بزرگواری  بی منظور گفت خیلیا بودن ک اوایل تو بحث مذهب محکم بودن اما چپ کردن

برگشت تو آینه به من نگاه کرد و ادامه داد:

«مثالش همین آقا م....د خودمون،

همین یقه آخوندی که تنش هست،همین مواضعی ک داره،همینطوری ک داره عمل می کنه،اگه اینطوری بخواد ادامه بده چپ می کنه!»

اونشب من به خنده گذروندم ماجرا رو...

اما،حرف عجیبی بود،!

رفیق!،

خواننده گرامی،!

همسایه محترم،!
شمایی که الان داری میخونی این مطلب و...

رو هیچ کس و هیچ چیز غیر خدایی تعصب نداشته باش...

معتدل باش اما نه مثل این رنگ   بنفش!

یا حق

یَا رَفِیقَ مَنْ لا رَفِیقَ لَهُ

سه شنبه, ۹ دی ۱۳۹۳، ۰۱:۱۰ ب.ظ

هر وقت

خواستـ ــ‌ ـ  ـــن

بهم نزدیک شَن

بهشون می گفتم: همون دور بمونی بهتره،نمیتونی تحمل ــم کنی

اصلا آدم ها باید از هم فاصله داشته باشن،تا رابطه شون برقرار بمونه!

حد نگه داشتن برای همین ــِـ.

این روزها

اگر فاصله ی نبودنم زیاد شده

بخاطر این چند موضوعــه:

-آدم های محافظه کار(متنفرم از این جور آدم ها)

-منافق های مسلمان(رو ب روت یه جورن،پشت سرت هزار رنگ)

-حزب اللهی های سکولار(یدک می کشن فقط اسلام،اما تو عمل،هم رنگ سکولارها میمونن)

-ترسیدن از تنها شدن برخی ها( حرف حق زدن مرد میخواد تو این زمونه،دادا تو ساکت باش من راضیم)

من برای تک تک  این موضوعات حرف دارم!

یا حق

دل این روزهای من، مانند این گنبد است ... فقط دلم  خوش است به الله ِ بالای بام گنبد

تسبیح جامانده ها!

دوشنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۳، ۰۸:۱۹ ق.ظ

این تسبیح هایی که یک جایی جمع شدند، برا خودشون یه عالمی دارند ها!

هر نفری که میاد یه تسبیح بر میداره و برا خودش شروع می کنه ذکر گفتن..

هرکسی با هر نیتی...

زیر جا مهری مسجدمون

پر از تسبیح های جور وا جور هست...

اما {من} خودم یه تسبیح دارم


گفته بودم همدم تنهاییام ــه!

از کربلا اومده برام!

این روزا،پیاده روی اربعین،که داغم می کنه شروع می کنم با دونه های تسبیح ــم ذکر گفتن!

اصلا مــــــــا شیــــــعـــهـ ها بـــــــآید یه یادگاری از کربلا باهامون بمونه!

میدونی برا من جواب داده خیلی وقت ها مانع گناه کردن میشه این یادگاری

ارباب همیشه حواسش به ماها هست!
حتی به مـــــــــــــــــــا جامونده ها از اربعین ـــش

شنبه خونمون روضه ست...

در رکاب امام (ع)

چهارشنبه, ۵ آذر ۱۳۹۳، ۰۸:۳۹ ب.ظ

برای {من}و شما شاید خیلی اتفاق افتاده باشه که،

این سوال پیش بیاد اگر درک حضور یکی از معصومین رو درک می کردیم

چگونه برخورد می کردیم با ایشان؟!

هوم؟!

به نظرم یکی از کلیدی ترین سوال ـهـ !


{من}  به نوبه ی خودم!

با خوشبینی تمام سکوت اختیار می کردم!

آری سکوت آن هم  با بهترین احتمالات!


{من} هنوز به کمال قاطع نرسیدم(از نظر شناخت خود)


بخاطر همین هم همیشه دیگرانی که می گویند:


اگر در قضیه امام حسین ع بودیم قطعا یکی از یاران ایشان می بودیم!

همیشه یک حس دروغ بهم دست می داد نسبت به حرف هایشان.



نه! {من} این گونه فکر نمی کنم!

{من} هنوز پازل وجودیم کامل نیست،پس... .

از کجا معلوم شاید،{من} شمری باشم که خنجر ب دست برای امام ع در دسته جات عزاداری زنجیر می زنم!



استثناء: اگر آن نگاه نافذ امام بخواهد کارش را بکند، وهب را می کند مسلمان!

باشد تا چنین شود...

با شکوه ترین سکانس

چهارشنبه, ۲۸ آبان ۱۳۹۳، ۱۰:۵۱ ب.ظ

سکــــــآنس اوّل:

اینکه  یــ وقتآیـــی تنهایی


این که قلقلک گناه بیوفته ب جونت

اینکه یــ وقـــــتــــــــآیی مغلوب می شی و یــ وقـــــتــــــــآیی پیروز

...

کــــــــــــــــــــــآت


سکــــــآنس دوّم:

درگیری دل و هوآی نفْس برآی

 انجام دادن یا ندادن گناه بــــــآعث میــــــشه

تـــــــــــُـــــــــو!

دو دل بـــــمونی!

این همون آزمایش خداست!.

کــــــــــــــــــــــآت

سکــــــآنس سوّم: 

لحظه ای که بعد   انجــــــآم گناه     پیش خودت و خدای خودت رُخ می ده!، رو تصور کن:


اونوقت که  چشمات و می بندی و سرت و میندازی پایین و..


به خودت بگی:فلآنی خراب کردی!

این شرمی که تمام وجود آدم و میگیره از اون شرم هایی هست که خدآ میخــــــــره!

کــــــــــــــــــــــــآت...



خدا کنه به اون روزی برسیم ک بتونیم شــیــطـان و مغلوب کنیم!


لعنت به دل سیآه شیطآن!

مُهْر نماز!

چهارشنبه, ۱۴ آبان ۱۳۹۳، ۱۰:۰۲ ب.ظ


اومده بود مسجد...

نماز جماعتـ ـش و خوند و رفت!

مُهْر نمازش تنها بود و جماعت تکیه داده بودند به دیوار کناری!

شده ام مثل اون مُهْر؛ تــنــهــا،  بین اون جمعیت مسجد!



دریاب مرا اربــــــــاب



از اینکه می دونم راه راست کدوم طرفه خوشحالم

اما تـــــــــــنهایی راه نـــــــــــگرانم می کنه!

کمکـــ ــ ــم کن ای سفینة النجاة...

یا حسین!

تَهْـ نـشین روضه هات

دوشنبه, ۲۸ مهر ۱۳۹۳، ۱۱:۰۳ ب.ظ

چند روز بیشتر نمونده تا تجدید بیعت با ارباب

اون روز اولی که اومدم پا روضه های شما نشستم و یادتونه آقا جون؟!

یادتونه؟!


چقد غریب نشسته بودم!؟

شُما عزت ــم دادین!


آبرُوُ دادین بهم!

الان که پیش بنده های روضه هاتون آشنا شدم میخوام غریبه بشم باهاشون!

امسال میشم مثل شِکَر تَهِـ لیوان چای شیرین صبحانه!

تَهِـ مجلس روضه تون می شینم

گوش میدم به روضه تون!

اینجوری هم من راحــــــــتم!

هم شما به نوکرای جدیدتون میرسین!

هرکی گرفت یا علی...

مَنْ ،بدون سانسور!

سه شنبه, ۲۲ مهر ۱۳۹۳، ۱۰:۳۸ ب.ظ

نشسته بود کنارم میگفت:{آقا...!دوست داریم بیرون مجلس شما رو هم زیارت کنیم!} ،تا این جمله رو گفت ،مثل این که زده باشن رو صحنه آهسته ، رفتم تو فکر؛آخه مَنْ،چه چیزی می تونه داشته باشه که کسی بخواد صرفا وقت ش بذاره برای گفتگو با مَنْ!

میخواستم بگم به ایشون  که مَنْ خودم مثل برگه های پراکنده چرکْ نویس نویسنده ای می مونم که داره رمان ش و کامل می کنه!
شُمایی که داری این مطلب و میخونی هم بدون!مَنْ چیزی نداره!

این مَنْ در حال بارگذاری وجودی خودش ست!