مینویسم برای دل

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۲۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بچه های جزیزه بوارین» ثبت شده است

«تو»یی چون «من» نیست!

جمعه, ۱۸ دی ۱۳۹۴، ۰۹:۵۵ ب.ظ

اینکه سال هاست دنبال «تو» یی چون «من» می گردم عجیب نیست

عجیب اینه که نتونستم «تو» یی چون «من» پیدا کنم

اصلا نمیشه!

عجیبِ

که

تنها، «تو»یی که می تواند چون «من» ی را تحمل کند

شاید راز آفریدن بنده هات هم «تو» میدونی که هیچ وقت تنهاشون نمیذاری

«تو» یی که می تواند «من» باشد

بنده هات نمی توانند «من» ی را تحمل کنند!

همین!

می بینی!مجبورم،بعضی از حرفام و به ID خودم بفرستم،نه بنده هات!

الهی شکر،که هستی خودت!

راهی که به تو باید ختم می شد...

دوشنبه, ۱۶ آذر ۱۳۹۴، ۰۱:۵۴ ب.ظ

در طول این سال هایی که در دومینوی وجودیم دنبال ــت می گشتم.
این بود که فهمیدم تا صبر و شکیبایی و خلوص نیت نداشته باشی به الی الله نخواهی رسید.

اما تو اون پیچ و خم هایی رو که به سختی گذروندم تا به تو برسم!
یه جاهایی بود که مونده بودم در باطل بودنش یا حق بودن!
یه جاهایی باید میرفتم اما موندم

یه زمان هایی باید صبر می کردم اما از کوره در رفتم

به یه کسایی نباید اعتماد می کردم اما اعتماد بیجا کردم

و هزار اشتباه دیگه ، اما تو بودی که نا امیدم نکردی

تو بودی  که نذاشتی غرق شم

آره!

تلاش هایی که کردم

نعمت هایی که بهم دادی باید به تـــــــــــــــو ختم می شد!
اما همچنان سر درگمم!

حیف!از اینکه راه و بهم نشون دادی اما دورت زدم!

لـذت  گــنــاه  و ازم بگیر...

روز آخـــــر

پنجشنبه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۴، ۰۷:۳۴ ب.ظ

روز آخـــــر بود،کوله خاکی رو که داد بهم،گفت: راستی یه کتاب توش گذاشتم،زندگی نامَه اش ــِ

- آقا سید؟

+ بـــله؟

- زندگی نامه ی کی؟

+ همونی که اونروز، توبهشت،محو عکسش شدی!

- لبخند ریزی زدم و سرم و انداختم پایین!

....

تو قطار ، برگشت از سفر راهیـــان،دور ازنــگاه آقا سید،کتاب و باز کـــردم!سنــگیــن بود بــــرآم!،بـــستم ــِـش

...

..

.

تهــــرآن...

سال 1394

رو کرد بهم پرسید

رآســـتی؟

تو! مکتب فکریت چـــیه؟

در کوله ام رو باز کردم

گفتم: آویـــــــنـــیـــــســــم!

....

سکوت کرد.....

سلفی نوشت

جمعه, ۱۶ مرداد ۱۳۹۴، ۰۱:۴۶ ب.ظ

بِسْمِ اللّهِ الَّذى هُوَ مُدَبِّرُ الاُْمُورِ

حــرفـــی

بـــــــر

لــــب

نــمــی آیــد

جـــــز ایــنـکــه

هرکــه را اسـرار حـق آمـوخـتـنـد،مـهـر کـردنـد و دهـانـش دوخـتـنـد...

تسبیح نِوِشْتْ

دوشنبه, ۵ مرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۲۳ ق.ظ
همدم تنهاییام شده دونه های اون تسبیحی ک از مچ دستم آویزونه...
-اینکه حق با تو باشه و حق با اون،ســختــه!
-اینکه بخوای حرف ذهنت و به زبون بیاری و نتونی،ســختــه!
-اینکه همه بگن چقدر آرومی و تو دلت به طوفان برخورد کرده باشی،ســختــه!
-اینکه یهویی ساکت بشی،ترســنـاکـه!
-اینکه بخوای تو روش واستی و بگی انجام نمیدم،خوبـــه!
-اینکه سرت بالای دستت باشه،پنجره پایین،باد هم تسبیح ت و برقصاند،یعنی زندگی جریان داره
.
.
.
-خوشحال باش موقع انجام دادن گــنـاه دلت دلشوره داره
....
...
..
.
...
عکس نوشت:سرم بالاست،غمم تو دلم،تسبیحم اعتماد بنفس،تسبیح،یعنی حمد تویی که همیشه تو دلمی،خدا شکرْ، نوشتِ نوشته هایم،شُـکْــرَتْ