مینویسم برای دل

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۱۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بوارین» ثبت شده است

روضـه دیـجیـتـالـی

سه شنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۰۴ ق.ظ

مثلا 30 سال دیگه
یک روحانی

یا یه مداحی میره روضه بخونه:

«چند سال پیش بود،میگفتن یک آدمی بود
زیاد اهل نماز و خدا و پیغمبر نبود
وقتی ک مرد
دیدنش تو خواب
عجب جایگاهی داره تو بهشت

بهش گفتن فلانی تو ک تو دنیا بودی زیاد همچنینی تعریفی نبودی
چی شد الان اینجا،با این جایگاه هستی.

گفت،بعد مردنم ،داشتن می بردنم جهنم،آماده بودم برا عذاب الهی،یک دفعه گفتند نگهش دارین،این،تو دنیا ک بود،....
یک شب ک دلش گرفته بود،تو وبلاگش،یه پست نوشت،و با همون یه پست،دلش شکست

السلام علیک یا ابا عبداللَه....»

خدا حواسش هست،ما چیا نوشتیم دیگه نه؟


روضه دیجیتالی هم میشه دیگه،نمیشه؟
هوم؟

یا ربیع الانام...

يكشنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۲:۲۸ ب.ظ

ماه شعبان که می اومد
یه جور دلشوره ای عجیب می گرفتم
از زمونی که یادم دادن صــاحَـب داریم
همیشه حواسم به این بود که من اول سلام بدم
که نکنه یه وقت،به حضرت صاحب برسم و بی توجه از کنار شون رد بشم
به قول استاد عزیزم
میگفتند:ایشون در میان مردم است،او ما را می بیند و ما هم نیز
ولی ما.......

سلام آقای خوبی ها
سلام چراغونی کوچه ها
سلام ماه خوب شعبان.......
الــسـلام عـلـیــک یــا ربـیـع الـانــام...

امان از این مَن ها...

دوشنبه, ۹ فروردين ۱۳۹۵، ۰۸:۵۸ ق.ظ

ما آدم های عجیبی هستیم!
خیلی عجیب!
تا جایی که گاهی اوقات یادمان می رود کجا و برای چه هدفی پا بر این عرصه وجود گذاشته ایم

از بس که دنبال مَن های متعددی هستیم
آخر سر هم گم می شویم در او های مختلف!
برای همین هم هست اوقات های بسیار،حوصله هیچکس را نداریم

باید بدانیم که هر کدام از ما باید مَن مخصوص به خودش را کشف کند!

وقتی که خودت رو پیدا کردی تازه می رسی به اول راه!



تو! من را پیدا کن!

من می شوم هو!

آزادی ماه

دوشنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۴، ۱۲:۵۸ ب.ظ

 ذات تو پر است از بی نهایت

اما من پر از محدودیت ام

اسم «آزادی» فقط برازنده ی توست

این «آزادی» که بشر به ارمغان آورده همه ش محدودیت است

دلخوش و غرق در بی بند و باری را می گوییم آزادی

واقعا بنشینیم

با خودمان خلوت کنیم

که بعد از «آزادی» بشری باز هم طمع نداریم؟

«آزادی» را من جور دیگری معنا میکنم

آزادی یعنی در بند هو!

ولا غیر...

من از آن روز که در بند توام آزادم

دنیای دل ـش

سه شنبه, ۲۷ بهمن ۱۳۹۴، ۰۳:۰۴ ب.ظ

سرگرم کار و دنیا و حقوق آخر ماه و .....

میدونی

این چیزها بیشتر آدم و زمینگیر می کنه تا مشتاق

مشتاق پروازی که در طول نوجوونی و جووانی دنبال ــش بودی!
پس غافل از قیل و قال دنیا باش
تا پر هات باز شن و بتونی اوج بگیری

حافظه ت و خالی کن از هر چی دنیایی و مادیاتِ

یکم با خودت خلوت کن!

راهی که به تو باید ختم می شد...

دوشنبه, ۱۶ آذر ۱۳۹۴، ۰۱:۵۴ ب.ظ

در طول این سال هایی که در دومینوی وجودیم دنبال ــت می گشتم.
این بود که فهمیدم تا صبر و شکیبایی و خلوص نیت نداشته باشی به الی الله نخواهی رسید.

اما تو اون پیچ و خم هایی رو که به سختی گذروندم تا به تو برسم!
یه جاهایی بود که مونده بودم در باطل بودنش یا حق بودن!
یه جاهایی باید میرفتم اما موندم

یه زمان هایی باید صبر می کردم اما از کوره در رفتم

به یه کسایی نباید اعتماد می کردم اما اعتماد بیجا کردم

و هزار اشتباه دیگه ، اما تو بودی که نا امیدم نکردی

تو بودی  که نذاشتی غرق شم

آره!

تلاش هایی که کردم

نعمت هایی که بهم دادی باید به تـــــــــــــــو ختم می شد!
اما همچنان سر درگمم!

حیف!از اینکه راه و بهم نشون دادی اما دورت زدم!

لـذت  گــنــاه  و ازم بگیر...

خُدایَش را گُم کرد!

يكشنبه, ۱ شهریور ۱۳۹۴، ۰۹:۳۴ ب.ظ

ساعت 15:40 ظهر پنجشنبه

یه ظهر داغ تابستونی

بعد از دوره گردی تو خیابون ولیعصر

رسیدیم به ی ساندیویچی

آقا؟! دوتا کوکتل مخصوص لدفا؟!

نشستم و نشست رو به روم!

می گفتم و میگفت!

می خندید و خندیدم

دو تا قطره از نوشابه ی من چکه کرد رو میز!

به گمانم حرف دلش را نی به قوطی نوشابه گفت!

که شد شکل قلبی روی میز ....

راســــــــتی همسرت اگر همسفرت شد

میشوی بهشتی

استـــــــــــادم می فرمودند

همسر یعنی همســـــــــفر تا بهشـــــت....

از راه میانبر که رفت،خدای دلش را روی میز کافی شاپ جا گذاشت...

روز آخـــــر

پنجشنبه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۴، ۰۷:۳۴ ب.ظ

روز آخـــــر بود،کوله خاکی رو که داد بهم،گفت: راستی یه کتاب توش گذاشتم،زندگی نامَه اش ــِ

- آقا سید؟

+ بـــله؟

- زندگی نامه ی کی؟

+ همونی که اونروز، توبهشت،محو عکسش شدی!

- لبخند ریزی زدم و سرم و انداختم پایین!

....

تو قطار ، برگشت از سفر راهیـــان،دور ازنــگاه آقا سید،کتاب و باز کـــردم!سنــگیــن بود بــــرآم!،بـــستم ــِـش

...

..

.

تهــــرآن...

سال 1394

رو کرد بهم پرسید

رآســـتی؟

تو! مکتب فکریت چـــیه؟

در کوله ام رو باز کردم

گفتم: آویـــــــنـــیـــــســــم!

....

سکوت کرد.....

سلفی نوشت

جمعه, ۱۶ مرداد ۱۳۹۴، ۰۱:۴۶ ب.ظ

بِسْمِ اللّهِ الَّذى هُوَ مُدَبِّرُ الاُْمُورِ

حــرفـــی

بـــــــر

لــــب

نــمــی آیــد

جـــــز ایــنـکــه

هرکــه را اسـرار حـق آمـوخـتـنـد،مـهـر کـردنـد و دهـانـش دوخـتـنـد...

تسبیح نِوِشْتْ

دوشنبه, ۵ مرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۲۳ ق.ظ
همدم تنهاییام شده دونه های اون تسبیحی ک از مچ دستم آویزونه...
-اینکه حق با تو باشه و حق با اون،ســختــه!
-اینکه بخوای حرف ذهنت و به زبون بیاری و نتونی،ســختــه!
-اینکه همه بگن چقدر آرومی و تو دلت به طوفان برخورد کرده باشی،ســختــه!
-اینکه یهویی ساکت بشی،ترســنـاکـه!
-اینکه بخوای تو روش واستی و بگی انجام نمیدم،خوبـــه!
-اینکه سرت بالای دستت باشه،پنجره پایین،باد هم تسبیح ت و برقصاند،یعنی زندگی جریان داره
.
.
.
-خوشحال باش موقع انجام دادن گــنـاه دلت دلشوره داره
....
...
..
.
...
عکس نوشت:سرم بالاست،غمم تو دلم،تسبیحم اعتماد بنفس،تسبیح،یعنی حمد تویی که همیشه تو دلمی،خدا شکرْ، نوشتِ نوشته هایم،شُـکْــرَتْ